وبلاگ مخلوط

عاشقانه + مخلوط + طنز +کچاپ

به ســلامتــی اون پسری

که

به دختره دست نــزد گفت:

شــاید مــاله هم نبــاشیم...

نمــیخوام دســت خورده باشــی
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 20:1 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

دلیل عشق...

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟

 

پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم

 

دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!

 

پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم

 

دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!

 

پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی

چون صدای تو گیراست

چون جذاب و دوست داشتنی هستی

چون باملاحظه و بافکر هستی

چون به من توجه و محبت می کنی

تو را به خاطر لبخندت دوست دارم

به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم

 

دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد

 

چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت

 

پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت

 

نامه بدین شرح بود :

عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم

دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم

تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم

 

آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟

نه

و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم

 

 

 

 

 

 

 

خدایا یکی از این پسرام نسیب ما کن .... هه هه هه

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

خیانت ...................

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : 
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :   

 

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

 

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

 

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

 

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 19:51 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

داستان+طنز+عاشقانه+دمم گرم

با ما همراه باشید با قصه عشق یک مرد جوان! حتما لذت می برید !
 

 من سرم توی کار خودم بود ...


 


 


 



 


 

 بعد یه روز یه نفر رو دیدم و عاشقش شدم.
 


 اون این شکلی بود !

 ما اوقات خوبی با هم داشتیم ،یه روز من یه کادو مثل این بهش دادم !

 وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!


 


 ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم.


 

 و این وضع من توی اداره بود.

 وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند.

 و من اینجوری بهشون جواب می دادم.


 


 

 اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه!

و من اینجوری بودم.

 بعدش اینجوری شدم.


 

 احساس من اینجوری بود!

 بعد اینجوری شدم!

 بله .. آخرش به این حال و روز افتادم!


 


 


 

بسوزه پدر عاشقی که این شده وضعم!

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 19:45 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

جمع و تفریق دانشجویی

- یك دانشجوی پسر + یك دانشجوی پسر= انتظار برای دو  دانشجوی دیگر جهت جور شدن پایه حكم.

2- یك دانشجوی دختر+ یك دانشجوی پسر = عشقولانه.

3- یك دانشجوی دختر+ یكدانشجوی دختر = غیبت از یك دانشجوی دختر یا پسر دیگر.

4- دو دانشجوی پسر +یك دانشجوی پسر = انتظار برای یك دانشجوی دیگر  جهت جور شدن پایه حكم.

 5- دو دانشجوی پسر + دو دانشجوی پسر = حكم.

 6- بیست و  سه دانشجوی دختر + هفت دانشجوی پسر = كلاس

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 19:37 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

به این میگن هنر بسته بندی!!

مستقیم ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 20:51 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

دختران روستا به شهر فکر می کنند!

دختران شهر در آرزوی دختران روستا میمیرند!

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند!

مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک میمیرند!

کدامین پل در کجای جهان شکسته که هیچ کس به خانه اش نمرسد!!

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 20:36 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

خب این سایت برای یادگیریه ثبت خودکار مطالب در شبکه های اجتماعیه برید یاد بگیرین به دردتون میخوره

http://minasazesh.mihanblog.com/

خب این سایت برای یادگیریه ثبت خودکار مطالب در شبکه های اجتماعیه برید یاد بگیرین به دردتون میخوره

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:, ] [ 20:33 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری... خیلی سخته که روز تولدت، همه بهت تبریک بگن، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی، بعد بفهمی دوست نداره... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت!
[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

و من در خواب اين را ديده بودم

تو روزی باز مي آيي

حضورت گرم و رؤيايي

و عشقت همچو عشق باستان، پاک و اهورايي

کلامت شعر و موسيقي                                                   

لطيف و دلکش و موزون                              

نگاهت وسعت دريا       

عميق و سرکش و محزون                

وجودت باور بودن ، پناهت جای آسودن                                  

صدايت خوشترين آواز ، طنيني گرم و دل پرداز

تو مي آيي

برايم شبنم و گل هديه مي آری

و قلبت را به رسم دوستي ،                                   

 چون يادگاری  

                                  نزد من جا مي گذاری

تو مي آيي

                                 من اين را خوب مي دانم

و مي دانم که مي ماني

و مي بينم                                   

که از عشقت چنان مجنون و سرمستم                             

که فارغ از همه دنيا                    

به گرماي نفسهای تو دل بستم                                 

وزين انديشه سرشارم                 

که من!! ليلاي تو هستم

تو مي آيي

   من اين را خوب مي دانم

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 14:1 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

تست روانشناسی!!!

ادامه مطلب یه تست روانشناسی گذاشتم برید ببینید


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 13:45 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

 

دیوانه

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید… 

به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها…. اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود.

باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛

اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.

اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم.

بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟

قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه .

انگار دارم رو ابرا راه میرم….روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه…! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟

اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفتدوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه !!!

[ سه شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 21:23 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]

 

عاشق هم شدی

مثل زلیخا سمج باش

آنقدر رسوا بازی در بیار

تا خدا خودش پا در میانی کند


 


 

[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, ] [ 21:22 ] [ ارزوجوووووووووون ] [ ]